کد مطلب:315217 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:184

می روم نزد پدرت علی بن ابی طالب
یكی از افراد فاطمیه ی تهران از مرحوم پدرش نقل كرد و گفت:

در حدود سال 1950 میلادی پدرم به زیارت حضرت اباالفضل العباس علیه السلام مشرف شد، هنگامی كه وارد ایوان طلا شد، طبق عادت همیشه، دید زنی نزد ضریح بلند گریه می كند و پیوسته حضرت اباالفضل علیه السلام را می خواند كه فرزندش را - كه ماند قطعه گوشتی بیش نبود - شفا دهد و مادرش پیوسته در حال گریه و زاری بود.

پدرم نزد آن زن رفت و جریان را سؤال نمود.

آن زن گفت: فرزندم هم چنان كه ملاحظه می نمایی به حرم امام حسین علیه السلام بردم. من یقین داشتم كه خداوند او را شفا خواهد داد و درمان خواهد كرد. من فرزندم را یك هفته به ضریح آن بزرگوار بستم و اثری از شفا ندیدم.

پدرم گفت: من به حرف های آن زن گوش دادم و او ناراحتی خود را در مورد فرزندش اظهار می كرد. بعد از آن كه حرف هایش را زد، دیدم گریه می كند و رو به



[ صفحه 447]



حضرت عباس علیه السلام نموده و می گوید: اگر شما و برادرت امام حسین علیه السلام حاجت مرا ندهید، نزد پدرتان علی بن ابی طالب علیهماالسلام می روم و شكایت می كنم.

آن طفل را هم چنان به ضریح بسته بود، آن زن برخاست و فرزند خود را واگذاشت كه برای خرید چیزی به بازار برود و برگردد كه فرزندش را برای طلب شفا از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به نجف ببرد. وقتی از بازار آمد و آنچه می خواست خرید، من پیوسته مراقب او بودم.

ناگاه زنی، غیر از زن مذكور - كه آن زن هم فرزندی مریض داشت كه به ضریح حضرت اباالفضل علیه السلام بسته بود - دیدم كه باسرعت و مضطرانه می دود و به آن زن می گوید: فرزندت خوب شد، برگردد اباالفضل علیه السلام دست خود را بر آن گذاشت و خوب شد و همه چیز او به حال اول بازگشت.

وقتی مادرش آمد و دید فرزندش در كمال صحت و سلامت است؛ صورتش برافروخته شد. مردم ریختند و لباس های او را برای تیمن و تبرك می بردند.

كلیددار حرم آمد و او را از دست مردم گرفت و همه این كرامت را به چشم خود دیدند و بر منكرش لعنت باد.